سلامي دوباره بر معصومه خانم
عجب!!!
اين آقاي کلاهي خان را چه کار کردند آخر؟
توي دريا غرق که نشده انشالله؟ ولي عجيب دلمان خنک شد که به آن پادشاه ظالم و اخمو احترام نگذاشت و حالش را گرفت!
واقعا تحت تاثر قرار گرفتم! خيلي داستان خوبي بود. جدا به جناب بابايي تون پيشنهاد همکاري بدين! جاي شما توي دفتر گروه.شون بنظر خاليه!
شما هم افتخار بديدتوي گرافيست هاي نهضت فعال بشيد. جدا ها!
براي طرح هاي گرافيکي بچه هاي مسلمان ديگر کشور هاي دنيا! بنظرم حتما به بابا پيشنهاد همکاري بده!
معصومه تو واقعا هنرمندي ها
ميدونستي؟
اين يکي ديگه به اندازه ي ي ي ي ي ي ي ي همه ي ي ي ي ي ستاره هاو سنجاقکاو پروانه هاو خيلياي ديگه خوشگل بود.
هم داستانتو خيلي خوشگل نوشتي. هم نقاشيات. مرد کلاهي اون همه کلاه رو از کجا آورده بود؟ چنتا کلاه داشت؟
بقيه اش چي؟ آقاهه آزاد مي شه؟
شايد هم هي تو زندون کلاهاش روبر مي داره تا زندون پر مي شه
مي برنش يه زندون بزرگ تر، باز اونجا رو هم پر مي کنه و پر مي کنه و پر مي کنه تا شهر پر کلاه مي شه و شاه و سربازاش فراري مي شن باي باي تا يه قصه ي ديگه