معصومه
حضرت معصومه سوار شتر داشتن می رفتن مشهد که داداششون امام رضا رو ببینن. بعد دشمنا اومدن جنگیدن. یک عالمه از داداشاشون کشته شدن. انقد غصه خوردن که نمیتونن برن پیش امام رضا، که مریض شدن. بعد خبر رسید که حضرت معصومه می خوان بیان قم. همه مردم خوشحال شدن.
یک آقایی بود که خیلی خوب بود. حضرت معصومه رو آورد خونه خودشون. حضرت معصومه تو یک اتاقی بودن، استراحت می کردن و عبادت می کردن و نماز می خوندن. هر روزم مریضیشون بیشتر و بیشتر می شد تا اینکه شهید شدن.
الآن اون اتاقو خراب کرده ن و یک مسجد قشنگ ساخته ن. من اونجا عکس گرفتم ولی اسمش یادم رفته!!!!!
--------------------------------------------------------------------------------
پینوشت بابا: این یادداشت شفاهی رو من از معصومه گرفته م و با کمترین ویرایش اینجا قرار داده م. در واقع چکیده ای از چیزهاییه که قبلا براش خونده م یا تعریف کرده م. بعضی چیزاشم نمی دونم از کجا در ذهنش قرار گرفته!
من دیروز با مامان و بابا رفتم راهپیمایی22 بهمن.
یک پرچم ایران گرفتم، بابا هم برام یک بادکنک خرید.
این هم یکی از کارهای بابامه که دست مردم بود:
توی دستم زیادی بود دادمش به یکی دیگه دستش بگیره!!
چندتا نقاشی قدیمی:
من خیلی وقته که نقاشیامو داده م به بابا ولی بابا نذاشته توی وبلاگم.
این نقاشی مال بهار امسال بوده:
این خودمم که دارم نماز می خونم:
اینم مثلا حرم حضرت فاطمه هستش که وقتی پیدا بشه براش حرم می سازیم:
از توی یک کتاب قصه بابا برام خوند که:
یک روز یک آقایی که مسلمون نبود چادر حضرت زهرا رو از اماممون امانت گرفت.
بعد توی انباری خونه شون وصلش کرد به میخ.
شب که شد دید از چادر حضرت زهرا نور میاد . همینجوری نور میاد، نور میاد.
بعد همه جا روشن شد.
بعد بخاطر همین مسلمون شد.
این یادداشت در سایت گروه سایبری عفاف و حجاب:
این حرم امام رضاس که دوتا کبوتر دارن توش پرواز می کنن:
این یک خونه س:
اینجا آفتاب هست، بارونم میاد. گلایی که به آفتاب نزدیک ترن، بزرگتر شده ن:
هفته پیش تولدم بود ولی بابا دیر نوشت!
این نقاشی رو من از سید علی کشیده م که داره می خنده:
اینم عکس سید علیه که داره می خنده:
چقد بهم شباهت دارن؟
اونم دست خطمه زیر نقاشی. نوشته م:
سید علی دوستت دارم.
سال نو مبارک
اینا چند تا فرشته اند که با ماژیک و کاغذ چسبی هایی که از عمه گرفتم نقاشی کردم .
بعد صندلی مو گذاشتم تا جایی که قدم می رسید چسبوندم روی در کمدم.
پینوشت بابا: معصومه بدون اینکه به من بگه این کارو کرد و ابتکارش برای اجرای یک کار محیطی منو غافلگیر کرد. از طرفی تنوع کاراکترها، ایجاد فضای تیره و روشن در تایل های مختلف، ایجاد بافت حروف و اعداد و قرار دادنش بین کاراکترها و نهایتا نحوه چیدمان تایل ها روی کمد از نظر من خلاقانه و بی نظیره.
کاغذ و چسب و قیچی و ماژیک
با کمک بابا
به به به گل اومد
شکوفه گل اومد
به به به ، پُر کن
تا خوشبو بشه همه جا
به به به ، گل بنداز همین جا واستاده م
شکوفه از همه جاها می ریزه خوشبو می شه
خودت به راه من بمون
ببین این پیرمرد چقد فقیره
می خواد نمک درست کنه (1)
نمی تونه به این سختی نمک درست کنه
من میرم به اون همه پولامو بدم
من می دونم خدا باز میده یه عالمه پول
ولی هر کی که گدا باشه
خودش پول داره
من می دونم
-----------------------------------------------------------------------
(1) همون پیرمردای کارگری که نمک از آبهای شور شور درمیارن ، میذارن توی آفتاب تا خشک بشه. برای ما نمک درست می کنن.
یک آدم
یک هزارپا
و یک گربه